oOoOoOoOoOoO بمیرم برایت خواهر چه کشیدی چه دیدی تو تازه عروس این قافله بودی روز عروسیت تنها ماندی قاسم را بگو نور چشم عباس و حسین دلاور حسن چه بر سر تازه دامادت امد حنای عروسیت خون قاسم شد اینان را هدیه ی خدا کردی چه کشیدی ای دخت حسین مجلس یهودیان را می گویم تازه عروس بودی و چشمان نا پاک یزدیان خواهر دل شکسته ات را چه کردی اشک پاکت را چه کردی می دانم قاسم نبود بابا نبود حتی اکبر هم نبود اما زینب بود اون نگذاشت اون نمیگزارد مگر می صود اجازه بدهد عروس قاسم کنیز دیگری باشد نه امکان ندارد اصلا نمی شود دلت قرص باشد خواهر از زینب دلت قرص باشد ^^^^^*^^^^^ در سوگ جانان | قسمت اول ◄ در سوگ جانان | قسمت دوم ◄ در سوگ جانان | قسمت سوم ◄ در سوگ جانان | قسمت چهارم ◄ در سوگ جانان | قسمت پنجم ◄ در سوگ جانان | قسمت ششم ◄ در سوگ جانان | قسمت هفتم ◄ در سوگ جانان | قسمت هشتم ◄ در سوگ جانان | قسمت نهم ◄
o*o*o*o*o*o*o*o هیچ چیز در زندگی چاب، او را برای این وضعیت آماده نکرده بود او بدون برادر و خواهر و حتی عموزاده و....بزرگ شده بود و حتی بچه قورباغه ای نداشت که از آن مواظبت کند حالا با یک نوزاد کله شق تنها مانده بود که شیونش تمامی نداشت و می توانست سرش را با شدت طوری به عقب بیاندازد که تقریبا ممکن بود روی زمین بیفتد او وحشی بود، خودش به من گفت. آنچه باید تحمل می کردند، وحشتناک بود o*o*o*o*o*o*o*o او را میشناسی؟ چانه ی بزرگش می جنبید، انگار چیز بد مزه ای را می جود نگاهم کرد. با اوقات تلخی گفت: میشناسم؟ البته که نه از اینجا داستان شروع شد معلوم بود دروغ می گفت o*o*o*o*o*o*o*o زندگی جعلی من اثر پیتر کری
. به خاطر خودت می گویم تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را تنهایی خرید کردن را تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی به خاطر خودت می گویم ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد به خاطر خودت میگویم خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد به خاطر خودت می گویم هر روز به آشپزی کردن عادت کن که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد که احترام به جسمت را یاد بگیری به خاطر خودت می گویم دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود به خاطر خودت می گویم ورزش کن کتاب بخوان بنویس موسیقی گوش کن برقص که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی به خاطر خودت می گویم گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست به خاطر خودت می.گویم خودت را ببخش.. که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری حق دوباره شروع کردن را به خاطر خودت می گویم خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود که از حالا برای سال های پیری دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را تنهایی خرید کردن را تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی به خاطر خودت میگویم ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانی بی شراب و بی یار هم مست شوی به خاطر خودت میگویم خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد به خاطر خودت میگویم هر روز به آشپزی کردن عادت کن که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد که احترام به جسمت را یاد بگیری به خاطر خودت میگویم دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی، که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود به خاطر خودت میگویم ورزش کن ، کتاب بخوان ، بنویس ، موسیقی گوش کن ، برقص که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی به خاطر خودت میگویم گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست، که یادت باشد زندگی شوخی به اشتباه جدی گرفته شده ماست به خاطر خودت میگویم خودت را ببخش، که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری، حق دوباره شروع کردن را به خاطر خودت میگویم ساعتی را در روز نیایش کن که نترسی که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی به خاطر خودت میگویم خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند که از آن عبور کند، که تو مالکیت بی قید و شرطت را بی قید و شرط واگذار نکنی به خاطر خودت میگویم خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود که از حالا برای سال های پیری دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی دكتر احمد حلت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه برايمان از روزهايى تعريف ميكرد كه وقتى روى مبل مينشستيم پايمان به زمين و وقتى روى زمين مى ايستاديم، دستمان به ميز نميرسيد كه گاهى برايمان مهِ خاطرات مبهم را كنار ميزد كه همان روزهاى كودكى دستمان را ميگرفت و ميگفت نترس ديوانه. از هيچ دادى نترس. از هيچ آدم بزرگى نترس. از هيچ چيز نترس كه دلمان را گرم ميكرد حداقل ميبود تا رازمان را بشنود. تا شريك خاطرات و گذشته و حالمان باشد. تا شريكِ اصلِ حالمان باشد بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه دستمان را ميگرفت و با خود ميبرد گوشه هاى دنج شهر را نشانمان ميداد و از هر درى برايمان حرف ميزد كه ياد بگيريم چطور از هر درى با او حرف بزنيم. كه ياد بگيريم حرف بزنيم. كه ياد بگيريم در چشمانش نگاه كنيم و حرف بزنيم بايد ميبود تا ياد ميگرفتيم چگونه آنچه بسيار دوستش ميداريم را با آنكه بسيار دوست ميداريم قسمت كنيم. حتى پدر و مادرمان را. يا اصلاً يادمان ميداد چه چيزهايى را هيچوقت نبايد با كسى قسمت كنيم يادمان ميداد تكيه كردن را. يادمان ميداد حمايت پذيرفتن را بايد ميبود كه يادمان ميداد اينقدر سرتق نباشيم. اينقدر دست رد به سينهء كمكهاى از ته دلش نزنيم. بايد ميبود كه اينقدر يك تنه بار هر چيز بيخود را به دوش نكشيم بايد يك خواهر يا برادر بزرگتر از خودمان ميداشتيم كه اصلاً عكس از زرشك پلو با مرغِ مادرمان ميفرستاد و ما را دق ميداد در اين سياهِ زمستان. كه با دوستهاى ما كافه ميرفت و حرص ما را درميآورد. كه پا به پايش خوشحال ميشديم، ميخنديديم، غصه ميخورديم، بزرگ ميشديم. كه پا به پاى هم پير ميشديم و خاطره هايمان را شخم ميزديم بايد ميبود كسى كه از جاى زخمهاى ناشى از كنيتكس ديوار خانهء ميدان امام حسين گرفته تا زخمهاى خورده به جانمان را يادش باشد كسى كه پا به پاى من مستى ها و آوازهاى امير را، مريضى هاى فريبا را، اشكنه هاى جيگرمادر را، كتلتهاى مامانبزرگ را، تولد شاهين و اشكان و آرش و مبينا را، روز ازدواج خاله را، كلاس زبان رفتن ها را، آن شبِ خونينِ شيشه شكستن ها را ... كسى كه نيستان سومِ مجيد و فرانك را... بايد ميبود و نبود. بايد ميبودى و نيستى حالا فكر ميكنم به تنهايىِ تمام تك فرزندهاى فاميل، كه والدينشان بر سر دوراهىِ بچهء دوم، نظرم را درمورد تك فرزند بودن پرسيده بودند و از من رضايت شنيده بودند، بدهكارم بايد اعتراف كنم كه ما همهء مان باهم تنهاييم بچه ها همهء مان بايد يك نفر را از خونمان، در خانهء خودمان، از پدر و مادر خودمان ميداشتيم و نداريم همهء مان جاىِ آن نفرِ بزرگترِ نداشته بارها جور كشيديم، جاى او تنها مانديم، جاى او بزرگ شديم همهء مان در خانوادهء سه نفريمان، در خانهء مان، اتاقمان، خاطراتمان، عكسهايمان، هميشه جاى يك نفر خالى بود هميشه جاى يك نفر خالى هست يك نفر كه اين روزها برايمان از وقتى تعريف كند كه پايمان به زمين و دستمان به آنچه ميخواستيم نميرسيد * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * مارال مشکل گشا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعضی اوقات هم برای انسان ماندن زمان بیشتری باید تنها ماند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دانیال حیدری لمس لحظه
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گند زدیم با دیدن آن فیلم ها و خواندن آن کتاب ها و شعرها ما گند زدیم با شنیدن ستار و فرهاد و داریوش و گوگوش و ابی و فروغی با زندگی کردن با رویای سیندرلا و زیبای خفته با مصدق و شاملو خواندن و پدرخوانده و دزیره و بربادرفته دیدن ما هر کاری که کردیم غلط کردیم ده دوازده سالگی سن شعر خواندن نیست ده دوازده سالگی سن شنیدن آلبوم " سلام خداحافظ " از حسین پناهی نیست اصلا هیچ سنی سنِ شعر خواندن نیست من اگر خدا می شدم " شعر " را خلق نمی کردم ما گند زدیم که تنها ماندیم ما به خودمان دو جانبه گند زدیم ما از یک طرف بی آنکه هنوز هیچ مردی را در عالم دیده باشیم فاز شکست و شعر و تنهایی و اشک و عشق و خودکشی برداشتیم و در فیلم های سیاه و سفید دیدیم که رودِ سیاهی از ردِ ریمل بر گونه های زنان است و پرده ها را کشیده اند و از یک طرف دیگر منتظر بودیم کسی بیاید که عاشق یک لبخند کوچک یا فقط یک طرز خم شدن ساده ی ما برای چیدن یک شاخه گل شود و تمام عمرش را به پای همان یک لحظه بماند و بریزد و یک روز با جعبه ی مخمل سرمه ای ناغافل جلوی پایمان زانو بزند ما دو جانبه غلط کردیم با هر چه که دیدیم، هرچه که شنیدیم و خواندیم اصلا باید یکسره فیلم های هندی می دیدیم، باید زن ها می چرخیدند و می رقصیدند و هیچ زنی میان دود و دیوار تنها نمی ماند باید دست آخر همه به هم می رسیدند و نباید هیچ چیز بیشتر از " داستان های من و بابام " و نهایتا " هری پاتر " می خواندیم ما پیش از عاشق شدن شکست خوردیم! هیچ سنی سن شعر خواندن نیست ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ مهدیه لطیفی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم